نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

سلام خوش آمدید

۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

 + خواستم درباره بلاتکلیفی بنویسم ، فحش نامه از آب درآمد :) . ولی خب ،  از پیش بدانید ، مخاطب این حرف و همه حرف هایی که اینجا مینویسم فقط خودم‌ام . مینویسم یادگاری بماند برای خودِ سردرگمم .
+ بی ادبی‌ست . عذر میخواهم . آدم بلاتکلیف "خر" است ؛ خرِ بارکش ؛ بارکشِ غم و رنج های خودش و حمّالِ اموالِ وارثِ بعد از خودش .
راستش آدم قبل از هر چیز ، باید نظم زندگی اش را تعریف کند و کد های دستوری اش را از پیش بنویسد . قبل از اینکه احرام ببندد باید قدری بیاندیشد که قرار است گرد کدام کعبه  بچرخد ؟ که از قدیم گفته اند دو پادشاه در یک اقلیم نگنجد .
 تصورم اینست یک زندگی ، برای اینکه به مرحله ای برسد که تازه بتوان آنرا روی ترازو گذاشت و داوری کرد ، و کم و کیفش را سنجید که درست بوده یا غلط ، به راه بوده  یا بیراه ، باید نظم خاص خودش را بشناسد . زندگی بی شباهت به موسیقی نیست . قبل از هر چیز باید ساز را کوک کرد که نت ها به قاعده نواخته شوند . همه ابعاد و شئونات زندگی آدمی ، همه به مثابه جزئی از یک سمفونی بزرگند . در عین استقلال ، اما در تعامل با یکدیگر  هم‌نوازی میکنند ؛ همه فراز و فرود ها بر اساس یک نظم از پیش تعیین شده است . بنظر میرسد اگر تعارف با خودم را کنار بگذارم ، همچنانکه با پریشان نوازی ، قطعه ای گوش‌نواز شکل نمیگیرد ، با "باری به هر جهت بردن" هم اساسا زندگی به جریان نمی افتد . دست و پازدن است ؛ دست وپا زدن‌های بی حاصل یک غریقِ شنا نابلد .
آدم بلاتکلیف لنگ در هواست ؛ عاری از هر گونه شخصیت یا همان بی شخصیتِ خودمان :) . موجودی‌ست ناموزون و از هم گسیخته که هر قسمت از وجود و افکارش به ساز یکی میرقصد . تقدیرش را امواج متلاطم و ناپایدار  سلایق دیگران رقم میزند . مقلدی ست  بس سخیف . آدم بلاتکلیف ، مجمع تناقضات است . زندگی اش بازاریست . ارزش هایش را به قیمت بخرند میفروشد .  محل کسبش جایی‌ست ، بین رومیِ روم و زنگیِ زنگ ، که راحت بتواند بغلتد آنجایی که دردسر نشود .  پیش از جنگ دنبال غنیمت است . آدم بلاتکلیف ول معطل است . حرکت نمیکند اما ثبات هم ندارد . غوطه ور است در پراکندگی های ذهنی بی پایانش . موجودی‌ست "غُرغُرو و هُرهُری" .
+ باید این سوال را گوشه ذهن قاب کرد و قبل از هر انتخابی و سرِ هر بزنگاهی ، از خود پرسید که "نظم من چیست و چگونه است ؟" سوالی به گستردگی هستی ؛ از پنهانی ترین وجوه آدمی تا اثر گذار ترین امور سیاسی و اجتماعی

+ سجاد خان ! خاک بر سر خرت اگر بشوی یک همچین چیز ناجوری.

+ بدیهیات : با بی نظمی داخلی نمیشود به مصاف نظم جهانی رفت 😉

+ هجدهم‌ رمضان ۱۴۴۳

 

  • ۳ نظر
  • ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۲۷
  • سجاد ...

+ تو ؟ ... آنکه همیشه در آستانه فروپاشی سر رسید ، تکه تکه های جانم در آغوش کشید و نگذاشت از هم پاشیده بمانم .
+ به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت | که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی 🍃

 

 

  • ۲ نظر
  • ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۱۳
  • سجاد ...

آدمی را  ساخته اند برای حرکت و صیرورت ، و زندگی را بنا کرده اند بر تک تک لحظه ها و ثانیه ها . اراده است که انسان را به حرکت در میاورد و زندگی را در بستر ثانیه ها به جریان می اندازد . اراده را اگر از آدمی بگیرند توفیری با چهار پایان درنده خوی بیابان نشین ندارد . اراده است که به کنش های آدم معنا میبخشد . اراده اگر قوی باشد کوه را هم جابجا خواهد کرد . "عادت" اما آفتِ اراده است .
عادت ، سرکشی و جسارتِ اراده را عقیم میکند .
عادت ، بنای با شکوه خواستن را فرومیریزد .
عادت ، از انسان ، مرده متحرک میسازد .
عادت ، آدم را در بند میکند .
عادت ، شگفت انگیز ترین لحظات را ، تکراری میکند .
عادت ، آدمی را خسته میکند ؛ دچار بطالت و بیهودگی میکند . آهنگ زندگی را یکنواخت میکند . حتی نادر ابراهیمی یک جایی میگوید نماز هم اگر از روی عادت خوانده شد دیگر نماز نیست بلکه صرفا تکرار یک عادت است .
رمضان  را از جهاتی شاید بتوان ماه شورش نامید . شورش علیه گردونه باطل عادات .
نخوردن ، در روزگار خوردن؛
نخفتن ، در روزگار خفتن ؛
رفتن ، در روزگار ماندن ...
رمضان شاید تلاشی ست برای رهایی و رهیدن از این عادات و ابتلائات .

+ نکته کنکوری : هر چیزی که عادی شد و عادت شد ، لزوما به این معنی نیست که پسندیده هم شد 

+  بهانه ای اگرچه کوچک ، قدمی اگرچه کوتاه ، میتواند خرق عادت کند و معجزه رقم بزند .

+ خدا ما را از شر همه‌ی چیزهایی که می‌توانیم به آن عادت کنیم حفظ کند!

+ خدا ما را از شر همه‌ی حرفهایی که میزنیم و به آن عمل نمیکنیم هم حفظ کند! :))

  • ۱ نظر
  • ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۳۳
  • سجاد ...

+  یکساعت مانده به اذان مغرب که میشود ، عقربه های ساعت در اقدامی لجوجانه میروند روی اعصاب آدم . هر دور عقربه ثانیه شمار ، به اندازه یکساعت وقت تلف میکند . از یکسو ، انبوهی از خستگی و گرسنگی مرا زمینگیر کرده و از سوی دیگر ، سفره افطار چشمک میزند . اما باید صبر کرد تا وقتش سر رسد و موذن اذن دهد . خودت را آماده کرده ای همین که الف الله اکبر تمام نشده ، بی معطلی و  بی رحمانه همه سفره را به تنهایی ببلعی .
یک استکان چای ، دو سه عدد خرما و چهار پنج لقمه نان و پنیر ؛ و تمام . آن آتش شهوت خوردن و آشامیدن با همین چند لقمه ساده فروکش میکند .
+
 زیاد پیش می آید   با دل نگرانی به فرداهایم  فکر  کنم . مثلا ده سال بعد کجا هستم ؟ زیر کدام سقف زندگی میکنم ؟ بر سر کدام سفره نشسته ام ؟ چه میخورم ؟ چه میپوشم ؟ چه دارم و چه ندارم ؟ ؛ بی آنکه اصلا اندکی به روز هایی سپری شده  فکر کنم . افکارم اما بی پاسخ نمیماند . یکی نیست بگوید آقا سجاد ، اصلا در این روز ها و شب هایی که از سر گذراندی تا حالا شده یک روز بی جا و مکان بمانی ؟ تا حالا شده یک شب ، سر گرسنه بر بالین بگذاری ؟ 
 +
از پی این مکالمه درونی ، درمیابم شده ام عالم بی عمل . اینجا برای شما سجاده آب میکشم که آدمی  با چهار لقمه ساده نان و پنیر هم سیر میشود ، اما سلسله ی افکار درونم ، حریصانه دنبال فردا هاییست که نه در امدنش قطعیتی وجود دارد و نه در ماندنش . پی چیز هایی میدوم که در نهایت بی مصرف میمانند . مثل همین دست و پا زدن های دم افطار .
+
 هنوز که هنوز است یادم میرود بیست و پنج سال است بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود . یادم میرود خدای فردا همان خدای دیروز است . خدای داده ها همان خدای نداده هاست . همانقدر رفیق و کریم ...
"از نکات عبرت انگیز دنیا این است که انسان در حالیکه نزدیک است به آرزویش برسد، ناگهان اجلش فرا میرسد و امیدش را قطع میکند. نه به آرزو رسیده و نه آنچه مورد آرزوى اوست، باقى میماند! "| ابوتراب فرمود ...

  • ۲ نظر
  • ۱۸ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۳۰
  • سجاد ...

 میان "جمع کردن موضوع" با "حل مسئله " تفاوت بسیار است .

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۱۶:۲۴
  • سجاد ...

خداوندا
در جهان ظلم و ستم و بیداد
همه تکیه گاه ما تویی
و ما تنهای تنهاییم
و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم
و غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم ...
ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی🌱

طبقه بندی موضوعی