نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

سلام خوش آمدید

۱۰ مطلب با موضوع «درباره "تو"» ثبت شده است

سلام
این کلام ، حاصلی‌ست از چند مورد تجربه  در مواجهه با دو جنس آدم . و البته هزار فقره دلزدگی ، یک فقره دلبستگی و دنیا دنیا دلتنگی؛
آدمهای اصطلاحا "سمّی" ، لزوما آدمهای بدی نیستند اما به دلایلی که علتش را شاید خودشان هم ندانند ، قادرند شعاع وسیعی از آدمها و لحظات و جای ها را ، به شومیِ نگاهِ خود تیره و تار کنند و جریانِ حیات را به رکودِ ملالت و رنجوری بکشانند . مثل غباری که از آتشی منتشر میشود و بخواهی یا نخواهی صورت‌ات را سیاه میکند و سینه‌ات را به خس‌خس می‌اندازد !!
و امّا آدمهای "خوش قلب"😍 ؛ خوبند و برای خوب بودن ، کار خیلی شاق و ویژه‌ای انجام نمیدهند ، جز آنکه خاکِ قلبشان را از هر نوع بذرِ آفت زده‌ای دور داشته اند ؛ و همین است که صرفِ مواجهه با آنها ، آدم را زلال میکند و سرشار میکند از حسِ مطلقِ زیستن ؛ در گستره‌ای بیش از همان لحظه ها و دقیقه های حضور ...
... و تو ، پس از این رِقَّت ، که از دیدن مهتاب در ظلماتِ شب حاصل کرده ای ، با خود می‌انگاری همین یک "آن" که در موانستِ او نشسته‌ای ، و در پی‌اش، برای عمری در یک آدم خوش قلب حل شده ای ، می‌ارزد به همه کدورت هایی که "سمّی" ها با همه زرنگ‌بازی‌شان بر جانت میپاشند .
و این ، اگر نگویم معجزه ، اما شاید نشان پیامبریِ آدم‌هایی باشد که در عصر سنگین و ننگینِ دلمردگی‌ها ، رقیق بودن را از یاد نبرده اند .

  • ۰ نظر
  • ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۰
  • سجاد ...

در شعله‌ی فراقی دیرین گداختن
و از دیگران گریختن
و عزمِ هجرت به شوق "تو" انگیختن
و در مژگان سیاه "تو" آویختن
از غیر گسستن
و به "تو" پیوستن
و رشته‌ی انس و الفت به زلف "تو" بستن ؛
... دستم را بگیر

 

 + [امروز روزِ تو بود] ؛ از همان اول، دم طلوع آفتاب ، که بی خبر ، صدای نم‌نم باران را شنیدم باید میدانستم که پیش قدم هایت را آب و جارو میکنند . 

 + بقول آلبرکامو ، آنگاه که به معشوقه اش نوشت :" من هرگز در زندگی به اندازه الان که خودم را به تمامی به تو سپرده ام احساس امنیت نکرده ام."

ممنون که به موقع رسیدی 🙏😍

  • سجاد ...

خوبه که هنوز نشانه هایی از بودنت رو میببنم ...

  • ۱ نظر
  • ۰۸ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۰۰
  • سجاد ...

+ رشته های "اگر و ای کاش " ها را در هم تنیدن ، و بافتنِ انچه باید میشد و نشد ...
حکایت شب هاییست که به سادگیِ شب های دیگر به صبح نمیرسند .  این "اما و اگر" های زندگی هم چیز های عجیبی اند ؛ قصه زندگی آدم های کف خیابان ، اشک ها و لبخندشان ، خونِ جگر و داغِ دلشان ، خاطرات و یادگاری های تلخ و شیرینشان ، همه بر مدار همین "اما و اگر" هایی میچرخند که اگر محقق میشد یا نمیشد ، ازشان یک "دیگری" میساخت با هزار و یک تفاوت نسبت به "منِ امروز"شان .
+ بیا امشب در این زمین بی انتهای خیال ، بتازیم و بکاریم و بسازیم . بیا ببینیم  "اگر بودی" همه چیزهای کوچک و خشک  و فرسوده و کسل کننده این ایام و اطراف ، با تو چه شکلی بودند ؟
مبخواهم بگویم که هیچ "اگری" به اندازه آنی که شاه نشین اش "تو"یی دلربا نیست

  • سجاد ...

به آینه نگاه میکردم و در آن تو را میدیدم .
+ زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست ...

  • ۱ نظر
  • ۳۱ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۱۷
  • سجاد ...

+ شب همه چاره من است در برابر بیچارگی روز .
کلی حرف درون سینه دارم که آتشش شب ها شعله میکشد به جانم و دودش میرود به چشمانم  . اما چه غم ، وقتی بجای همه چیز هایی که ندارم تو را دارم ؟ به خلوت و سکوت و تاریکی شب پناه میبرم و به روشنایی ماه نگاه میکنم . گویی که به چشمانت ؛ چه شکوهی ، چه غروری ، چه طراوتی ، چه لطافتی  ، چه ملاحتی ، چه امنیتی ، چه آرامشی ، چه شیرین ، چه شور انگیز ، چه امیدآفرین ، چه روشنی بخش ، چه بی نظیر . عجب معرکه ایست در عمق نگاهت ...
همین .
بجز نگاه نداریم انتظار از تو .
دنیای من با تو جای زیباییست نور دیده
بیخود نبودکه محمود درویش میگفت : "اندکی از تو بسیاری از همه چیز است"
+ میبینی یک تکه ماه ، چگونه سیاهی شب را ، با آن همه وسعت و گستردگی اش ، به سخره گرفته  است ؟

 

  • ۳ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۱۶
  • سجاد ...

+ تو ؟ ... آنکه همیشه در آستانه فروپاشی سر رسید ، تکه تکه های جانم در آغوش کشید و نگذاشت از هم پاشیده بمانم .
+ به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت | که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی 🍃

 

 

  • ۲ نظر
  • ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۱۳
  • سجاد ...

آخرین باری که دیدمش این را گفت :
"خسته نشو از قدم برداشتن
خدا همیشه یه راهی میسازه
به من قول بده  که خسته نمیشی ؛ باشه ؟"

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۵۷
  • سجاد ...

دوستت دارم ؛ آنقدر که در لفظ و کلمه نمیگنجد ؛ اما
اما ... از پسِ دوست داشتنت بر نمی آیم
لطفا  بیا و بگو چه کنیم که کارمان به جهنمِ اما و اگر نرسد ؟!
دلم اندازه این چون و چرا ها جا ندارد . بی چون و چرا میخواهمت
سراغت را حتی از قطره های باران و آب های روان و ابرهای مهاجر هم گرفته ام
به گوش ات نرسانده اند ؟ نه ؟!

+ به فاصله بینمان بگو کوتاه بیاید...

  • ۱۹ اسفند ۰۰ ، ۰۲:۳۲
  • سجاد ...

 

+ کاش که به من نزدیک تر از عکسهایت بودی ...

  • ۱ نظر
  • ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۵
  • سجاد ...

خداوندا
در جهان ظلم و ستم و بیداد
همه تکیه گاه ما تویی
و ما تنهای تنهاییم
و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم
و غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم ...
ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی🌱

طبقه بندی موضوعی