سلام 🍃 امروز در روز تولد بیست و چند سالگی دقایقی را پشت درب اتاق عمل نشسته بودم منتظر ، که اسمم را بخوانند و خودم را بسپارم به تیغِ جراحیِ یک پزشکِ ممکن الخطا . فرصتی پیش آمده بود تا در این برزخواره ، بیهیچ دستاویزِ سرگرم کنندهای ، هرآنچه بر من گذشته را سر فصلوار تورق کنم ؛ و ذیلِ هر فصل، ماجراهایی بود از انتخابها و مکافاتاش؛ از جبرها و تحمیلاتاش. و مرور میکردم احتمالات را و قطعی ترین آنها _یعنی مرگ را_ و این سوال ، که تولستوی بزرگ هم در اوج شهرت و محبوبیتاش ، پس از مشاهده مرگ برادرش ، نتوانست به آن فکر نکند : [آیا معنایی در زندگی وجود دارد که با مرگ حتمیای که در انتظارمان میباشد ، نابود نگردد ؟] و این احتمالِ نه چندان بعید که این پست _همین کلماتِ یکهوییِ پشت درب اتاق عمل_ یا هر پست دیگر این وبلاگ میتوانست آخرین نوشتهی این صفحه باشد ؛
و این واقعیت عریان که [ زمستان است و بی برگی ؛ بیابان است و تاریکی] به هر حال دعا کنید به حال جان و تنم ... یا علی 🍃
همیشه فکر میکردم چیزی که اهمیت دارد ، معنا و محتوای آدمهاست ؛ البته هنوز هم بنظرم معیار غلطی نیست . اما تازگیها ، فرم و قالبِ شخصیتیِ آدم ها ، بیشتر توجهم را جلب میکند. انگار که این قالب در سرنوشت آدم ها "تعیین کننده تر" از محتوای درونِ قالب هاست . این نکته را زمانی درک کردم که در برخورد با شخصی ، این سوال در من ایجاد شد ، فلانی که خیلی آدم مذهبی ایست ، با حفظ همین قالبِ شخصیتی و الگوریتم رفتاری ، اگر یک آدم غیرمذهبی بود چه طوری رفتار میکرد ؟ یا آن دیگری که به غایت انسان مدرنی بنظر میرسد ، ورژن مذهبیش چه طور آدمی میشود ؟ پاسخ ها بعضا جالب انگیزناک و در نگاه اول ، دور و غیرمنتظره بود ؛ میتوانست از آنها چیزی بسازد که اکنون در لفظ و تحلیل آنرا نکوهش میکنند . ... نکته عبرت انگیز اینجا بود که یادم آمد انسان هایی را که محتوای شدیدا متضادی در نسبت با یکدیگر داشتند اما چون الگوی فهم و رفتارشان از یک شکل و شمایل واحد پیروی میکرد ، بالاخره در یک نقطه به هم پیوستند ... و نکته کنکوری این بود که قالب های معیوب و متزلزل اگر سرشار از حقیقت ناب هم باشد ، آن قالب ، ظرفیتِ تحمل ندارد و بالاخره یکروزی و یکجایی نشتی میدهد و هدر میرود ... و نکته خوفناک اینجا بود که خودم را هم در این فرمول گذاشتم و نتیجه ، چیزی که باید ، نبود . اینجا بود که بنظرم آمد زین پس آدم ها را _در وهله اول_نه بر اساس محتوای درونی ، که بر اساس قالب های شخصیتی دسته بندی کنم ؛ اگر چه از مدت ها پیش بصورت ناخودآگاه چنین میکنم .
نقل به مضمون شنیدم که گفته شده در زندگی یه نفحاتی پیش میاد که هر کس اونو دریابه و خودشو در معرض نسیمی از اون نفحات قرار بده بارشو بسته و رفته ... آقای الداغیِ عزیز و شهید ، شما را و امثال شما را که میبینم هیچ محملی برای توجیه وجودِ ذیجود خودم پیدا نمیکنم . باز هم بقول قلی خان :[ تقاص از این بدتر ؟ ]
احیای آخرین شب قدر که میگذرد،ماه رمضان هم میافتد توی سرازیری.ومنی که همیشه پیش از موعد،دلهرهی لحظه وداع میگیرم. همیشه وقتی به مشهد میرویم از همان روز اول ، تصورِ لحظهی آخر و تلخی و دلتنگیِ نگاهِ آخر ، مرا مضطرب میکند . از شما چه پنهان ، وقتی که خلبان اعلام میکند وارد مشهد مقدس شدیم بی قرار و بی تاب میشوم برای جُستن چیزی ، دستاویزی و مستمسکی ، اِذنی و اجازه ای که بگوید برای همیشه میتوانی اینجا بمانی . که بگوید آخرِ اینقصه دیگر رفتنی در کار نیست ، بلکه همه اش قرار است ماندن باشد و بودن و حضور ... . و همینطور در پیادهرویهای اربعین ؛ در بین مسیر ، قدم کُند میکنم که از بودن بیشترین استفاده را ببرم ؛ که دیرتر به لحظه جانکاهِ دلکندن برسم .در تمام طول مسیر ، به خستگیِ قدم های آخر فکر میکنم . که از طرفی مژده رسیدن میدهد و از طرفی هم خبر از اینکه هر آمدنی را رفتنی است . و لعنت به این رفتن ؛ بقول سید تقی سیدی :[ رسیدن است و جدایی ، درود بر نرسیدن ] . پس از درک این لحظه ها بود که راحت تر و ملموس تر فهمیدم ، آوینی آن وقتی که میگفت : " ... حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند " دقیقا منظورش از "ماندن" چه بوده . در میان زمان ها ، رجب و شعبان و رمضان برای من همیشه طعم دیگری داشته و دارد . احساس امنیتی دارم که انها را از سایر اوقات سَوا میکند . از رجب و شعبانِ بچگی هایم جشن های ساده و باصفای کوچه و خیابان را در خاطر دارم . و از رمضان هایش ، احیای دانش آموزی را و دورهمی های کتابخوانی را . حالا اما در روزگار شلوغ و پر دردسر بزرگسالی ، ماه رجب که شروع میشود حسِ کسی را دارم که بعد از گمشدن در یک بیابان بی آب و علف ، به آب و آبادی رسیده . حسِ کتک خورده ای که حالا یار و یاوری دارد . از شروعِ ماه رجب تا اخرین افطار رمضان ، یک اطمینان و آسودگی مرا در بر میکشد . گویی یک پناه ، که از قیل و قال روزگار و آدمهایش ، میشود به آن پناهنده شد . یک عدلیه ، که آدمیزاد ، بی تکلف و تعارف ، حتی میتواند از خودش هم شکایت ببرد به او ، که امن است و امین و امان . و حالا همه اینها دارد تمام میشود؛ دعای سحرِ آقای موسوی قهار ؛ همآوایی اسماء الحسنای دم افطار . آدَمَک دوباره تنها میشود و بی تکیه گاه . خودش میماند و خودش . در یک انبانِ پر از کثرات . وسط دنیای بریده از خدا . که هر چیزی را جای او نشانده اند ، جایش را پر نکرده است و از هر طرف رفتهاند جز وحشتشان نیفزوده است .
کاش ندایی بلند میشد یا دستی از غیب بر میآمد که مرا نگهدارد همینجا . کاش میشد ماند و گذر نکرد . از همه آنچه که بر من گذشته است و من از آن گذر کرده ام و از کف داده ام ، جز یک معصومیت از دست رفته برایم باقی نمانده است ...
احتمالا کم و بیش اخبار اعتراضات در سرزمین های اشغالی را شنیده اید . جناب نتانیاهو و دوستانش طرحی تحت عنوان اصلاحات قضایی ارائه داده اند و در مقابل ، طیف رقیبِ کابینه مستقر ، به دلایلی ، سخت از این طرح برآشفته اند و موجودیت خود را در رادیکال ترین نوع اعتراض یافته اند . بنظرم کمی وقت بگذارید و از کمّ و کیف ماجرا مطلع شوید و آنگاه به این فکر کنید که اگر یک جاسوس بودید و قرار بود نفت بر این آتشِ اختلافاتِ درونی صهیونیست ها بریزید ، چه میکردید که بقاء صهیونیست ها را به خطر بیندازد و در دراز مدت به نفع ایران باشد ؟ + سپس همین سوال را ، از نگاهِ یک مامور اطلاعاتی موساد ، نسبت به حوادث مربوط به ایران از خود بپرسید . بنظرم حلّ بسیاری از معادلات چند مجهولیمان را ساده تر خواهد کرد .
● قاعدتا مخاطب این سوال کسانی هستند که ایران را و وطن را ، از جانِ خویشتن دوستتر میدارند .
[ وَرِ عاشق و قمارباز و معاملهگرم ] میگوید : حاضرم همه چیزهایی که دارم رو بدم و از تمنای همهی چیز هایی که ندارم ، ولی آرزوشون رو دارم هم بگذرم اما در عوض ، "جواب یک سوال" رو بگیرم .
[ وَرِ عاقل و حسابگر و بیتعارفترم ] میپرسد : آن سوالاتی که جوابش را میدانی چه ؟ آنها را به کدامین نرخ حساب کردهای که اقساطش را هنوز پرداخت نکرده ای ؟.
پیر بود و عمر قابل قبولی از خدا گرفته بود . عمری که از پیِ آن ، استحکامِ قدمهایش و قدرت زانوانش را ، بنا به منطق روزگار سست کرده بود . از پلهها که میخواست برود بالا ، میگفت : وقتی از پله ها میومدم پایین ، فکر اینو نکردم که باید دوباره برگردم بالا .
+ یک جایی نوشته بود : [ از آنچه بهتدریج رخ میدهد بترسید؛ فاصلههای تدریجی، لرزشهای تدریجی، سستیهای تدریجی، «شدن» های تدریجی! ] ...
+ قطعه اول :: جرقه انقلاب اسلامی از این سخنان طوفانی امام درباره یک "سند بردگی" زده شد :
[ آیا ملت ایران میداند در این روزها در مجلس چه گذشت؟ میداند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه جنایتی واقع شد؟ میداند مجلس، به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملت ایران را امضا کرد ] ... [ اکنون مستشاران نظامی و غیر نظامی امریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند؛ پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد. دادگاههای ایران حق رسیدگی ندارند. چرا؟ برای آنکه امریکا مملکت دلار است، و دولت ایران محتاج به دلار! به حسب این رای ننگین، اگر یک مستشار امریکایی یا یک خادم مستشار امریکایی به یکی از مراجع تقلید ایران، به یکی از افراد محترم ملت، به یکی از صاحب منصبان عالی رتبه ایران، هر جسارتی بکند، هر خیانتی بنماید، پلیس حق بازداشت او را ندارد؛ محاکم ایران حق رسیدگی ندارد. ولی اگر به یک سگ آنها تعرضی بشود، پلیس باید دخالت کند؛ دادگاه باید رسیدگی نماید! ] ... [ بر ملت ایران است که این زنجیرها را پاره کنند. بر ارتش ایران است که اجازه ندهند چنین کارهای ننگینی در ایران واقع شود. از بالاترها، به هر وسیله هست، بخواهند این سند استعمار را پاره کنند؛ این دولت را ساقط کنند؛ وکلایی که به این امر مفتضح رای دادند از مجلس بیرون کنند. بر ملت است که از علمای خود بخواهند در این امر ساکت ننشینند. بر علمای اعلام است که از مراجع اسلام بخواهند این امر را ندیده نگیرند ] ...[ متن کامل سخنرانی امام را از اینجا بخوانید ؛ مرورش بی لطف نیست ]
+ قطعه دوم :: حتما شنیده اید ، شورای _غیر قانونی یا اصلا تو بگو ضد قانونیِ _ سران قوا نشسته اند دور هم و تصمیم به واگذاری اموال دولت _تو بخوان اموال مردم_ گرفته اند ! چگونه ؟ از طریق دور زدن قانون !!
از همه افتضاحات مصوبه اخیر ، صرفا توجه شما را جلب میکنم به این بخش از ماده ۱۴ آیین نامه اجرایی این مصوبه که رسما قانون اساسی را به سخره گرفته است : [ اعضای هیأت نســبت به تصمیمات خود در موضوع مصوبه از هرگونه تعقیب و پیگرد قضایی مصون هستند. همچنین مجریان تصمیمات هیأت که در مصوبات مورد خطاب قرار گرفته اند و یا انجام تصمیمات هیأت در فرایند شناســایی، تشــخیص مازاد، آماده سازی و مستندسازی، ارزش افزایی، ارزشیابی، فروش و مولدسازی، متوقف بر اقدامات آنهاست، در چارچوب مصوبات هیأت از همین مصونیت برخوردارند. ] !!!
و این بخش از ماده ۱۷ که قوانین مشروع و مقبولِ موجود را به منرله "کشک" در نظر گرفته : [ ... کلیه قوانین و مقررات مغایر با مصوبه به مدت دو سال موقوف الاجرا خواهد بود. تشخیص مغایرت قوانین و مقررات با مصوبه به عهده هیأت خواهد بود. ] !!! [ سایر مواد آیین نامه اجرایی مصوبه را هم میتوانید از اینجا بخوانید]
+ ختم کلام :: داشتم فکر میکردم امسال به راهپیمایی بروم یا نروم ؛ اما فارغ از اینکه میروم یا نه ، حق است "شورای سران قوا" مثل آبان ماه ۹۸ یا همین تصمیم اخیری که نامش را "مولد سازی" نهاده اند و در پساش به ریش قانون اساسیِ مردم خندیده اند ، خودشان سه نفری و به نیابت از آحاد ملت ، راهپیمایی را در همان گعده سه نفره و در کاخ ریاست جمهوری برگزار کنند تا بیش از پیش ، همه چیزمان به همه چیزمان بیاید .
++ ختمِ ختم کلام :: قطعه اول ، انقلاب ماست و قطعه دوم ، وصلهی ناجورِ انقلابِ ما . امامِ قطعه اول ، تکلیف ما را با آدم های قطعه دوم روشن کرده است ؛ صریح و بیپرده و بیتعارف . برای انقلاب که من آنرا یک آرمانِ عدالتخواهانه میدانم ، نه صرفا یک نظام سیاسیِ حاکم ،به راهپیمایی خواهم رفت . ولی آنان که نام و نان از اسلام و انقلاب بردند ، اما آنگاه که بر مسند نشستند ، پشت بر این میراثِ به خونِ دلوجانآغشتهی مردمی کردند ، سهمی از این حضور ندارند
خداوندا در جهان ظلم و ستم و بیداد همه تکیه گاه ما تویی و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمیشناسیم و غیر از تو نخواستهایم که کسی را بشناسیم ... ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی🌱