روزمره جات
پنجشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۶:۳۵ ب.ظ
پیر بود و عمر قابل قبولی از خدا گرفته بود . عمری که از پیِ آن ، استحکامِ قدمهایش و قدرت زانوانش را ، بنا به منطق روزگار سست کرده بود . از پلهها که میخواست برود بالا ، میگفت : وقتی از پله ها میومدم پایین ، فکر اینو نکردم که باید دوباره برگردم بالا .
+ یک جایی نوشته بود : [ از آنچه بهتدریج رخ میدهد بترسید؛ فاصلههای تدریجی، لرزشهای تدریجی، سستیهای تدریجی، «شدن» های تدریجی! ] ...
- ۰۱/۱۱/۲۷
شدن های تدریجی
تامل زیاد
مثلا بلاگر شدن تدریجی