پیش کلام :: نمیدانم تا به حال برای شما هم پیش آمده است یا نه ؛ که یک جمله ای را جایی ببینی یا بخوانی یا بشنوی و در بیتوجه ترین حالت ممکن از آن عبور کنی ؛ گویی که هیچ ندیده ای و نخوانده ای و نشنیده ای ؛ و کمتر از آنی ، آنرا در ناکجا آبادی در کوچه پس کوچه های شلوغ ذهنت گم میکنی . مثل یک جمله در بین ده ها کتابی که سالها پیش خوانده ای. یا نیم بیت دست و پا شکستهای، پشت گلگیر یک کامیون خسته . یک نوشته وسط اسکرول اکسپلور اینستاگرام . نقل قولی از یک دوست . یا مثلاً یک آیه از قرآن که حین خواندن نه معنی اش را میدانستی و نه مفهوم و شأن نزولش را .
و بعدها در یک نقطه از فراز و فرود های زندگی که فکرت به هیچ چیز و هیچ جا قد نمیدهد و دستت بیش از هر زمان دیگری از دانسته هایی که برایش وقت گذاشتی و تجربه هایی که عمرت را خرجش کرده ای کوتاه است ، همان یک جمله ای که در غافل ترین حالت ممکن از پیش چشمانت گذشت و مثل نسیمی به گوشت خورد و رد شد ، یکهو از آن ناکجا آبادی که درآن گم شده بود ، خودش را در بهترین زمان و درست ترین مکان ممکن فرود میآورد و مینشیند زیر لبت و ناگاه به خودت میآیی که داری همان را زمزمه میکنی . و خوب که ریز بینانه به آن زمزمه ها توجه میکنی میبینی چه ارتباط عجیبی دارد با حال و هوای آن لحظه ات ...
اصل کلام :: این روز ها در فهم موضوعی به بن بست رسیده ام. نه دست و دلم به کار میرود ، و نه همزبانی هست که دوکلام حرف زد و حرف شنفت . هر بار که نیم رخی از امیدواری آمده و خواسته است جلوه گری کند ، دلیلی آمده و رنگ و رو از آن جلوه برده است . در همین هیاهو و کلنجار ، ناگاه این آیه آمد زیر لبم : «رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر» . مراجعه کردم به معنا و تفسیر اش ؛ و دیدم در این لحظه و نقطه از زندگی، تنها چیزی که میتواند مرا از این بنبست نجات دهد ، همان است که موسی (علیه السلام) در نهایت بیچارگی و اضطراب و انقطاع، آن لحظه از خدایش طلب کرد ...
+ کاش این زمزمه ها اتفاقی نباشد ...
- ۱ نظر
- ۰۷ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۲۳