نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

نَهانخانِه

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوار تر

سلام خوش آمدید

+ این زمینِ زیر پای ما  ، روزگار دیده تر از ماست . بیش از هزاران سال ، میزبانِ مسافرین این کره خاکیست . سرد و گرم چشیده و  بد و خوبِ اولاد آدم را دیده . سینه اش پر است از خاطرات و عبرت هایی که ساکنینش رقم زده اند .

+  در روزی که  "صیانت " تیتر یک رسانه ها و احتمالا پربازدید ترین کلمه لغت نامه ها بود ، بد نیست اندکی مرور کنیم انچه را که قبل از ما گذشته است :
بزرگ علوی  که هم عصر با روزگار رضا خانی بوده ، زمین و زمانه اش را از خاطراتش بی خبر نگذاشته و آنچه از درون و بیرون زندان قصر دیده و شنیده بود را در گوش زمین و اهالی اش زمزمه کرد و به رشته تحریر در آورد : "" ... در مدارس و مجالس فقط افکاری که به نفع طبقه حاکمه دوره سیاه بود اشاعه می‌یافت، ولی همان‌طوری که زندان نتوانست از ورود روزنامه به زندان قصر جلوگیری کند، زندانبانانی که تمام ایران را اداره می‌کردند، نیز نتوانستند از نفوذ افکار آزادی‌خواهی جدید ممانعت نمایند و نتایج این افکار عنقریب در ایران به طور موحشی برای زندانبان جلوه‌گر خواهد شد ""

+ بعد از صد بار مرور آنچه بر قبلی ها گذشت ، اگر  گوشی برای شنیدن داشته باشی   ، همین زمین خشک و سردِ زیر پا هم ، حرف های زیادی برای گفتن دارد . اما این زمین زیر پا ،  بیش از هرکسی گواهی میدهد  بر این واقعیت تلخ که : "چه بسیارند عبرت ها و چه اندکند عبرت گیرندگان "

+ سوم اسفند 1400 | سالروز کودتای رضا خانی ...

  • ۱ نظر
  • ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۴۸
  • سجاد ...

بعد از دوسال بگیر و ببند و شست و شو و واکسن و وسواس ، بالاخره با این ویروسِ ول نکن چشم در چشم شدم ؛ هر چند هنوز دست به یقه نشدم . با اینهمه ، همه اش بند است به نفسی که ممکن است آنی برود و دیگر نیاید . فکر میکردم حالا همین فردا ، اگر این نفس نیم بند هم رفت و دیگر نیامد و اسیر جناب ملک الموت شدم و مرا  کت بسته برد و تحویل داد ،  منصفانه ترین برخورد  با چون منی  چه میتواند باشد ؟
شاید آنجا
 که میگوید  : " وَلَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ " : " نه نگاهشون میکنم  ، نه باهاشون حرف میزنم  ".
اما یادم می آید ؛ یک بار که خیلی ازش شاکی بودم
خواستم
 بپرسم "مگه ما چه هیزم تری به تو فروختیم که ... ؟!"
جمله را تمام نکرده
 ، خودش تمام کرده بود  ؛  یادم آورد توی بساط کاسبی و هیزم فروشی ما جز هیزمِ تر ، چیزی نبود که هیچ ، خریداری هم جز خودش نبود . به روی خودش نیاورد و  همه را یکجا و به قیمت خرید.  مثل همیشه حرفی برای گفتن نمیگذاری . بقول آن خسته دل هرچه نباشد تو کهنه خدایی .
" هیچی دیگه ، نوکرتیم مشتی ؛ ما تو رو
  اینجوری شناختیم "

دلهای حیران  و مضطرب در هنگامه بلاها ، بارها دست نوازش تو را حس کرده .چونان کودک گمشده و رنگ پریده ای که در همهمه و شلوغی ،  یکهو صدای مادر را میشنود و خودش را در آغوش مادر میابد . اما شرم بر این "من" که هربار به سودای بهتر از تو ، هوا برش داشت .

میبینی ؟ این " من " حتی در برابر خودش هم بازی را باخته . این "من" حتی خودش را هم گردن نمیگیرد .
 القصه ؛ "آخرش بیخ ریش خودتیم "  

مگر نه اینکه تورا خدای سرکشان و بی پناهان گفته اند ؟

---------------------------------------

+ پیش چشم همه از خویش یلی ساخته ام | پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام ...

+ اول اسفند 1400 |  حوالی دومین سالگرد از روز های شروع شیوع کرونا در ایران

  • ۱ نظر
  • ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۴۱
  • سجاد ...

 

+ کاش که به من نزدیک تر از عکسهایت بودی ...

  • ۱ نظر
  • ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۵
  • سجاد ...

خداوندا
در جهان ظلم و ستم و بیداد
همه تکیه گاه ما تویی
و ما تنهای تنهاییم
و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم
و غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم ...
ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی🌱

طبقه بندی موضوعی